کاری متفاوت و جالب/وجدانم اجازه نمی‌داد! /مشق ایثار+تصاویر
کاری متفاوت و جالب/وجدانم اجازه نمی‌داد! /مشق ایثار+تصاویر
آنروز تخته و ماژیکش را هم جا گذاشته و کلافه بود که با صدای یکی از بچه‌ها به خودش آمد. چشمان معصوم کودک برق می‌زد و صورتش خندان بود. با هیجان گفت «خانم معلم ناراحت نباشید ذغال آوردم!».

گروه تعلیم و تربیت: برایش نفس کشیدن سخت بود؛ انگار با هر کلمه‌ای که سعی می‌کرد از زیر ماسک انتقال دهد، نفس‌هایش سنگین‌تر می‌شد؛ دکترها تأکید کرده بودند که نباید از خانه خارج شود تا مبادا گرفتار ویروس بی رحم کرونا شده و اوضاع بدتر شود اما مگر دل خانم معلم راضی می‌شد؟ مگر می‌توانست نسبت به بچه‌ها بی‌تفاوت باشد و در خانه بماند؟! آخر آنها نه گوشی موبایل داشتند نه اینترنت درست و حسابی!

پرش افکار گرفته بود؛ هر دقیقه به یک چیز فکر می کرد؛ امروز تخته و ماژیکش را هم جا گذاشته و کلافه بود که با صدای یکی از بچه‌ها به خودش آمد. چشمان معصوم کودک براق و صورتش خندان بود با هیجان گفت: خانم معلم ناراحت نباشید ذغال آوردم.

متعجب پرسید: «ذغال برای چه؟» دانش آموز با اشتیاق گفت: «امروز تخته نداریم اما ماشین شما سفید است با ذغال روی آن بنویسیم خوب دیده می‌شود».

صدای خنده بچه‌ها بالا رفت و معلم را نیز به خنده وا داشت؛ هرکس با یک ایده از جا برخاست تا درس‌شان را تمرین کنند، یکی با ذغال روی ماشین، یکی با آب روی زمین و دیگری با چوب روی خاک، هریک به نحوی در حال نوشتن بودند.

معلم با لبخند نظاره‌گر بود، دیگر برایش نبود تخته و ماژیک اهمیتی نداشت. فقط خوشحال بود که معلم است و شاگرد این بچه‌ها.

* بعضی بچه ها از فامیل‌هایشان گوشی موبایل قرض می‌گرفتند

در شرایط بحرانی کرونا هیچ چیز نمی تواند مانع روحیه بسیجی و جهادی معلمانی شود که با تمام وجود برای دانش آموزان تلاش کرده و نگران آینده‌اشان هستند. «معصومه میر محمدی» یکی از معلمان جهادگر‌ شهرستان بردسیر در کرمان است که خودش را تمام وقت صرف دانش‌آموزان کرده است.

معصومه میرمحمدی معلم چند پایه دبستان خواجه زاده واقع در روستای جعفرآباد کرمان در گفت‌وگو با خبرنگار فارس از خودش و اقداماتش می‌گوید:

۲۶ سال است که سابقه کار دارم و الان ۴ سال هست که در این روستا و مدرسه مشغول به خدمت هستم. مناطق روستایی ما اکثراً محروم و مردمانی با وضعیت مالی ضعیف هستند؛ از مشکلات عمده ما این روزها این است که همه گوشی و یا تبلت ندارند. بعضی بچه‌ها از فامیل‌هایشان گوشی موبایل قرض می‌گرفتند که این برای بلند مدت امکان پذیر نبود، همینطور هم با اینترنت بسیار ضعیف روستا، امکان برقراری ارتباط تصویری با بچه‌ها وجود نداشت.

* از شهرستان با ماشین خودم حدود ۷۰ کیلومتر را طی می‌کنم و به روستا می‌روم

خانم معلم باید مسیری را طی کند تا به بچه‌ها برسد؛ آخر خانه او با مدرسه روستا فاصله دارد. خودش پشت فرمان ماشین می‌نشیند و سر راه هم چند تا از بچه‌های روستای کناری که در مدرسه خودش درس می‌خوانند، همراهش می‌شوند و کلاس درس پرمهرشان برگزار می‌شود.

«از شهرستان با ماشین خودم حدود ۷۰ کیلومتر را طی می‌کنم و به روستا می‌روم چون دو روستا از یک مدرسه استفاده می‌کنند باید تعدادی از دانش آموزان با سرویس به مدرسه بیایند اما از روزی که کرونا آمد، بچه‌ها مشکل سرویس نیز پیدا کردند و سرویس دیگر بچه‌ها را به مدرسه نمی‌آورد. همین شد که خودم شخصاً و با ماشین خودم آنها را به مدرسه می‌آورم و یا به روستایشان رفته و درِ خانه بچه ها درس می‌دهم».

*وجدانم اجازه نمی‌داد! 

بچه‌های روستا به او نیاز داشتند و او نیز به آنها نیاز داشت چرا که احساس می‌کرد کوله‌بار سنگینی را بردوش دارد و با آموختن به این بچه‌هاست که این کوله‌بار سبک‌تر می‌شود.

«وضعیت به‌گونه‌ای بود که باید برای بچه ها راه حلی پیدا می‌کردم اگر به همین وضعیت رها می‌شدند آسیب جدی به وضعیت تحصیلی آنها وارد می‌شد برای همین تصمیم گرفتم هفته‌ای دو روز کلاس را به شیوه حضوری برگزار کنم؛ وجدانم به من اجازه نمی‌داد که نسبت به این موضوع بی‌تفاوت باشم. برای همین با رضایت خانواده‌ها‌ شروع به برگزاری کلاس‌های حضوری کردیم.

راستش من به دانش‌آموزان ۶ پایه متفاوت تدریس می‌کنم؛ به تازگی حتی در دو شیفت به روستا می‌روم و به هشت دانش آموز در پایه های مختلف درس می‌دهم.گاهی نیز برایشان به صورت جداگانه وقت می‌گذارم؛ بچه ها هم چون خیلی کلاس‌های حضوری را دوست دارند و مشتاق هستند، به خوبی با من همراهی می‌کنند.

هیچ وقت از رفتن سرکلاس و در کنار بچه ها خسته نشدم شاید گاهی به علت بیماری زمینه‌ای که دارم و سرد بودن منطقه نگران شوم اما خیالم راحت است که دعای خیر خانواده ها همراه من است و به خدا توکل می‌کنم.

گاهی آنها را با فاصله از هم می‌نشانم و همراه خود تخته می‌برم و روی آن مطالب مهم را می‌نویسم، گاهی نیز یک زیر انداز پهن می‌کنیم و روی آن می‌نشینیم و به ماشین کاغذ می‌چسبانم و به این نحو تحت هر شرایطی تدریس می‌کنم. خوشبختانه تنها شانسی که آوردیم، هوای پاک روستا  وجمعیت کم است برای همین خطر ابتلا به کرونا پایین است و تا حالا کسی مبتلا نشده است.

دو فرزند ابتدایی دارم که آن ها را نیز با خودم به روستا می‌برم و در کنار بچه‌های روستا درس می‌خوانند. تمام خانواده‌ام به خصوص همسرم حمایتم می‌کنند فقط گاهی پسرکوچکم بهانه می‌گیرد اما وقتی من یا پدرش با او صحبت می‌کنیم برای بچه‌ها دل می‌سوزاند».

* خانواده‌ها دوست داشتن که بمانم

روزی که قصد داشت انتقال بگیرد و از مدرسه روستا برود، فهمید که خانواده‌ها به آموزش و پرورش رفتند و خواسته بودند که معلمشان نرود؛ اینکه توانسته جایی در دل دانش‌آموزان و خانواده‌ها داشته باشد، آنقدر برایش ارزش داشت که در همان روستا ماندگار شد.

«سال قبل که قصد جابه‌جایی داشتم خانواده ها به اداره شهرستان به همراه شورا و دهیاری مراجعه کرده و درخواست داده بودند که معلم ما را نبرید؛ معاون آموزش ابتدایی با من تماس گرفت و گفت که مردم چنین درخواستی دارند من هم وقتی درخواست مردم را دیدم در همین روستا ماندم.

خداوند خواست که با کرونا و محدودیت‌هایش ارزش و مقام معلمان را نشان دهد تا همه بدانند که معلمان هیچگاه سنگر علم و دانش را ترک نمی‌کنند».

انتهای پیام/