خداحافظی کاپیتان از “مستطیل سبز” بقلم “کمال نوروزی”
خداحافظی کاپیتان از “مستطیل سبز” بقلم “کمال نوروزی”
یادداشت بقلم کمال نوروزی در وصف پیشکسوت فوتبال دیشموک زنده یاد رجبی

بسم الله الرحمن الرحيم
سرآغاز پایان این قصه را شروع میکنم با ذکر آیه
وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَ اتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِ ینَ ﴿١۵۵﴾
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَ اجِعُونَ ﴿١۵۶﴾
و اول بار خودم را مخاطب تسلیت قرار میدهم تا تنها دلخوشی ام این باشد که خداوند مرا به صبر آن هدیه گرانبها مژده دهد وبتوانم قلم بر این لوح سفید برانم وحکایتی تلخ از خدافظی کاپیتان از مستطیل سبز برایتان بازگو کنم؛
این قلم در انچه می نویسد امانت داری را رعایت میکند تا قداست و سوگند به آن در کتاب مقدس همچنان ناجی وهادی همه ماها باشد:
سلام کاپیتان،این سلام من را پذیرا باش_مرا به وسعت دردی بزرگ آنچنان در باتلاق غم فرو رفته ام که عصاره آب چشمانم رهاورد روزهای فراق وتحمل روزهای سخت تر هست و برایت بگویم تمام آسمان شهرمان را غبار غم در فراق تو گرفته است،میدانم که میدیدی که چگونه با عزت بر روی شانه های مردم شهرمان ودرآن مساحت مستطیل سبز که روزی در آن پرچم دار صلح _اخلاق مداری وبرادری بودی برای رفتن به آرامگاه ابدی ات بدرقه شدی واین مرا یاد این آیه از قرآن میندازد “ومن کان یرید العزه فالله العزه جمیعا”وتو چه خوب یادگرفته ای با تواضع ،فروتنی و مردم داری از این هدیه بزرگ خداوند بهره مند بشوی؛
علیار جان سرود افتخار_پاکی ونجابتت در میان همان مستطیل سبز در زیر آسمانی مملو از ستارگان که همه ماها از دیدن آنها محروم بودیم برای همیشه به گواهی بدرقه کنندگانت ثبت گردید و حکایت “علیار”برای سالیان سال به روایت ها ونقل وقول های عامیانه مختوم میشود و گرچه مهر پایان این حیات بر دفتر عمر تو برای همیشه به ثبت رسید؛ولی هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود…
واما چه تلخ هست و چه گران حتی که بخواهم برروی این لوح سفید خدافظی بکنم واما می نویسم
علیار جان آنجا که تو رفتی وعدگاه راستین همه ماهاست و مارا راهی جز سر تعظیم و تسلیم نیست و تورا میسپارم به قدوم خیر اولیاء وانبیاء الهی که در روزهای محاسبه با اخلاص قلبت را به ودیعه بگذاری و آنهارا بخوانی :
و اما علیار جان در آنچه که در پایان می نویسم اشک چشمانم مرا اجازه به نوشتن نمیدهد و اما مینویسم برایت به رسم یاد بود دیروز یک نفر میان آن همه انبوه جمعیت تورا سلام داد و همان دیروز تلخ ترین خداحافظی را با نهان وجودی خودش کرد و آن (مادرت)بود در میان همان مستطیل سبز، گفتم آخر این حکایت بگویم که از اول این حکایت تو را به گریه ننشانم…
هم “سلام”و هم “خداحافظی” تلخ مادر را پذیرا باش..

 

خداحافظ کاپیتان…!

 

انتهای پیام:م/آ

  • نویسنده : مالک آهنگ