ایستاده بر بلندای خاکریز/ روایت سردار شهیدی که وارد کتاب‌های درسی شد
ایستاده بر بلندای خاکریز/ روایت سردار شهیدی که وارد کتاب‌های درسی شد
دشمن پشت سر نیروهای ما با استقرار سلاح‌های زیادی، قله را در دست داشت. سردار، احداث یک خاکریز دوجداره را تنها راه‌حل می‌دانست و باید شب تا سپیده‌دم احداث می‌شد. با قاطعیت می‌گفت: «خاکریز را صبح تحویل می‌دهیم». در اولین دقایق صبح، احداث خاکریز به پایان رسیده بود.
ایستاده بر بلندای خاکریز/ روایت سردار شهیدی که وارد کتاب‌های درسی شد

مرتضی مزینانی: شهید «هاشم ساجدی» را امروز خیلی‌ها می‌شناسند. مرد خودساخته‌ای که وقتی فقط یک سال داشت، پدرش را از دست داد و ادامه راهش به ایستادن روی پاهای خود وابسته بود.

وقتی ۲۵ تیرماه ۱۳۲۶ در روستای کلاته از توابع شهرستان دامغان چشمانش را به روی جهان مادی ما گشود، شاید کسی فکر نمی‌کرد که «هاشم»، روزی اسوه ایثار و شهادت شود؛ آن‌چنان که فرزندان نسل‌های آینده، روایت مجاهدت‌هایش را در کتاب‌های درسی بخوانند.

خودش در خاطرات دوران کودکی‌اش نقل می‌کند که «زمستان‌ها به همراه بزرگ‌ترها به جنگل می‌رفتیم و با قاطر چوب می‌آوردیم و پس از اینکه آنها را به زغال تبدیل می‌کردیم، برای فروش به شهر می‌بردیم. در شهر مبلغ ناچیز و کمی عایدمان می‌گشت. حتی گاهی اتفاق می‌افتاد که پول زغال‌ها را نمی‌دادند»؛ او روی پای خویش ایستادن را از همان اوان کودکی آموخته بود.

برایمان تعریف می‌کنند که از همان خردسالی، نماز می‌خواند، به نماز جماعت می‌رفت و انواع ادعیه را ورد زبان داشت. شاید همین روحیه مذهبی او بود که سال‌های بعد سبب شد تا همه‌چیزش را کف دستش بگیرد و روی خاکریز، مردانه بایستد و از توپ و تانک و گلوله نهراسد.

در زادگاهش، روستای کلاته به مدرسه می‌رفت و دوران ابتدایی قدیم را همان‌جا بود. تحصیل را به همراه برادر، در کرج هم ادامه داد؛ ولی درنهایت، مجبور شد باز هم کار کند تا مخارج زندگی را بپردازد.

به کارخانه‌ای رفت و کارگر روزمزد شد. ادامه تحصیل دیگر عملاً برایش ممکن نبود. مشکلات اقتصادی و مادی بیشتر از آنچه تصورش را می‌کرد، آزارش می‌داد و مجبور بود جای کتاب‌های درسی، بارهای کارخانه را جابه‌جا کند؛ شاید کمی کمک‌خرج خانواده می‌شد.

روزها کار؛ شب‌ها درس

چند سالی به همین روال گذشت تا اینکه آقا هاشم موفق شد در سازمان پنبه گرگان استخدام شود. شرایط تازه‌ای برایش مهیا شده بود و تصمیم گرفت تا علاوه بر کار، درسش را هم ادامه دهد.

دیگر روزها فرصت درس خواندن نمی‌یافت. سرش حسابی در محل کار شلوغ بود و تلاش داشت تا کار مردم روی زمین نماند. شب‌ها اما فرصت خوبی بود.

ادامه تحصیل برایش مهم شده بود. شب‌ها درس می‌خواند و روزها کار می‌کرد تا اینکه توانست دیپلمش را بگیرد. رشته‌اش، به قسم تقسیمات آن زمان، «طبیعی» بود. این روزها به آن «علوم تجربی» می‌گویند.

کار و درس و زندگی، او را از فعالیت‌های انقلابی دور نکرد. از سال ۱۳۵۵ کم‌کم تلاش‌هایش برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی بیشتر شد. فعالیت‌های گسترده‌ای را در شمال کشور رقم می‌زد و برای خودش، تشکیلاتی دست‌وپا کرده بود.

‌چند نفری را در تشکیلات سازمان داده بود و در گرگان، اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام را پخش می‌کردند. برایشان اینکه مردم، امام را بیشتر و بهتر بشناسند، اهمیت فراوانی داشت.

کار به خانه و محل زندگی‌اش هم کشیده بود. انقلابی‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و این خانه، دیگر فقط منزلی برای سکونت نبود؛ بیشتر به دفتر کاری برای تکثیر نوارها و اعلامیه‌ها شبیه شده بود.

ساواک که متوجه کارهایش شده بود، خودش و خانه‌اش را زیر نظر داشت. چند باری هم می‌خواست دستگیرش کنند؛ اما موفق نشدند.

با شوخی گفت: سود است یا زحمت؟ 

ساماندهی و شکل دادن به راهپیمایی‌های اعتراضی علیه رژیم جزو برنامه‌های جدی‌اش بود. فقط به گرگان و توابع هم بسنده نکرده بود و شهرهای مازندران و مشهد می‌رفت و آنجا هم در راهپیمایی‌ها حضور داشت.

اعتراض را به محل کار کشاند. در اداره پنبه شهرستان گنبد که مسؤول انبارهای پنبه بود، اعتصاب کرد. داستان اعتصاب آقای کارمند در بقیه ادارات و بین مردم پیچید. الگویی برای ریختن ترس بقیه شده بود.

در سایر شهرها هم فعالیت‌های انقلابی را ادامه داد و در راه مبارزه با طاغوتی‌ها، هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد.

هاشم یوسفی، دوست و هم‌رزمش جایی نقل می‌کند که «در سال‌های قبل از انقلاب بود که من قرار ملاقاتی با شهید اندرزگو داشتم. اتفاقاً وقتی می‌خواستم به محل قرار بروم، شهید ساجدی را دیدم و گفتم: با من هم‌سفر می‌شوی؟ ایشان با شوخی گفت: سود است یا زحمت؟ من گفتم: هر دوی این‌هاست و بالأخره با هم به محل قرار رفتیم و شهید اندرزگو پس از مدتی به محل آمد و نامه‌ای سربسته به من داد و گفت: بدون آن که آن را باز کنم به آیت‌الله شیرازی برسانم. شهید اندرزگو در آن زمان به‌عنوان (شیخ علی تهرانی) معروف بود. ایشان همیشه در پشت گوشش مداد کوچکی می‌گذاشت تا اگر چیزی لازم بود بنویسد. شهید ساجدی گفت: این شخص چریک است. پس از چندی من به شاهرود رفتم و ایشان همراه شهید اندرزگو به خانه ما آمد و من تا آن زمان نمی‌دانستم که شهید ساجدی اهل کجاست و تصورم بر این بود که اهل شمال باشد، ولی ایشان گفت: من اهل اطراف دامغان هستم. فردای آن روز ما به محلی رفتیم که اقوام و دوستان ایشان زندگی می‌کردند و من در آنجا شاهد بودم که چگونه و با چه احترامی با شهید ساجدی برخورد می‌کردند و نسبت به شهید ارادت خاصی نشان می‌دادند».

اتفاق مهم زندگی‌اش اما در سال ۱۳۵۲ رقم خورد. آن زمان ۲۶ سال داشت و روانه خانه بخت شد. حاصل این ازدواج، پنج فرزند بود که در ۱۰ سالی که زندگی مشترک را تجربه کرد، به دنیا آمده بودند.

کمیته انقلاب اسلامی را در گنبد پایه‌گذاری کرد و برایش حراست از دستاوردهای انقلاب زمان و مکان نداشت. در بسیاری از مواقع، تلاش‌هایش برای دفاع از انقلاب، به کشمکش و بحث و جدل با گروهک‌ها منجر می‌شد؛ اما او کم نمی‌آورد.

درگیری‌ها بین حزب‌الله و ضدانقلاب در گنبد زبانزد خاص و عام است و آقاهاشم در همین شرایط، در میانه انواع بلواها و آشوب‌ها که به «جنگ اول گنبد» موسوم شده بود، در میدان ایستاد و هراسی در دل راه نمی‌داد.

اینجا مشهد؛ روزهای تازه‌ای آغاز شده بود

گروهک‌های چپ و ضدانقلاب تمام تلاششان را علیه انقلابی‌ها به کار بسته بودند و گنبد آبستن درگیری‌های سختی در این زمان بود. گرچه تنها ۴۵ روز از پیروزی انقلاب گذشته بود؛ اما او و هم‌مسلکانش توانستند اوضاع را به‌خوبی کنترل کنند.

وقتی امام راحل فرمان دادند تا جهاد سازندگی در ۲۷ خرداد ۱۳۵۸ تشکیل شود، باز ساجدی جزو اولین کسانی بود که در تأسیس و تثبیت جهاد سازندگی در گنبد ایفای نقش می‌کرد.

در همان روزهای نخست، به‌عنوان مسؤول جهاد، نیروها را سازماندهی می‌کرد و خدمت به مردم محروم و کشاورزان را اولویت خود می‌دانست.

کمی بعدتر به مشهد رفت و در اداره کشاورزی مشغول به کار شد. روزهای تازه‌ای آغاز شده بود و او باز تصمیم داشت تا درسش را ادامه دهد. دانشگاه علوم اسلامی مشهد مقصد بعدی‌اش در راه ادامه تحصیل بود.

جنگ تحمیلی که آغاز شد، او باز نظاره‌گر نبود. در سال ۱۳۵۹ به جبهه رفت. برادرش نقل می‌کند که «در مهرماه سال ۱۳۵۹ به مدت دو ماه به‌طور داوطلب به منطقه رفتیم. موقعیت آنجا طوری بود که مردم سراسیمه در حال فرار و پناه بردن به شهرهای مجاور بودند. خرمشهر هنوز سقوط نکرده بود و عراق همچنان پیشروی می‌کرد. ما به بندر خسروآباد – که یک بندر تجاری بود – رفته و در آنجا بیشتر به کارهای خدماتی و کمک‌رسانی می‌پرداختیم».

در خیلی از عملیات‌هایی که منجر به آزادسازی بخش‌هایی از کشورمان شد، شرکت داشت؛ در عملیات طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ و والفجر ۳ ردپای سازنده مرد جهاد دیده می‌شد.

سال ۱۳۶۱ پس از تشکیل قرارگاه‌های چهارگانه جهاد در جنگ، مسؤولیت قرارگاه نجف به او واگذار شد. وظیفه اصلی‌شان، انجام امور مهندسی عملیات‌های غرب کشور بود.

قرارگاه تحت فرماندهی ساجدی به‌طور مستقیم در امور مهندسی عملیات‌های والفجر ۲، والفجر ۳، طریق‌القدس، والفجر ۵ و میمک شرکت داشت.

بعد از عملیات فتح‌المبین، فرماندهی قرارگاه مهندسی قدس – که به نمایندگی از طرف جهاد سپاه و ارتش بود – به شهید ساجدی واگذار شد و در عملیات گسترده و سنگین والفجر مقدماتی به‌عنوان فرمانده محور حضور یافت.

هاشم ساجدی در پنجم آبان ۱۳۶۳ حین سرکشی از محورهای عملیاتی در غرب کشور و انجام مسؤولیت‌های پشتیبانی- مهندسی جنگ جهاد، توسط چند تن از مزدوران از ناحیه شکم و سینه مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.

خاکریز را صبح تحویل می‌دهیم

بخشی از تلاش‌های سردار جهادگر، شهید «هاشم ساجدی» وارد کتاب‌های درسی شده و در قالب مبحثی با عنوان «خاکریز» در کتاب فارسی و نگارش (۳) امروز پیش روی دانش‌آموزان کلاس دوازدهم قرار دارد.

«عیسی سلمانی‌لطف‌آبادی»، نویسنده «روایت سنگرسازان ۲» است که کتاب درسی فارسی دوازدهم، داستان یکی از کارهای شهید ساجدی را از این کتاب نقل می‌کند؛ در این درس می‌خوانیم: در لحظات اول عملیات که خطوط دشمن شکسته شد، پشت سر نیروهای ما ارتفاعات موسوم به «کلّه قندی» بود که دشمن با استقرار سلاح‌های زیادی قله را در دست داشت. شهید ساجدی با توجه به اینکه نسبت به همه مسائل آگاهی داشت، روحیه خود را نباخته، احداث یک خاکریز دوجداره را تنها راه‌حل می‌دانست.

با توجه به امکانات محدود مهندسی و دید و تسلط دشمن، قبول و اجرای این طرح خیلی سخت بود. به‌ویژه که لازم بود در فاصله زمانی شب تا سپیده‌دم اجرا و احداث می‌شد؛ ولی ایشان به اجرای این طرح ایمان داشت و با قاطعیت می‌گفت: «خاکریز را صبح تحویل می‌دهیم».

عملیات احداث خاکریز شروع شد. آن شب برادران جهاد و در رأس آنها شهید ساجدی، آرام و قرار نداشتند. در اولین دقایق صبح، احداث این خاکریز هشت نه کیلومتری به پایان رسید و خاکریزی که به کمک دو نیروی مهندسی شروع شده بود، تقریباً در وسط به هم رسیدند و اتمام خاکریز روحیه عجیبی در بین برادران جهادگر و رزمنده ایجاد کرد؛ اما این کار شهید ساجدی را راضی نمی‌کرد.

او پیش‌بینی می‌کرد که با توجه به تسلط دشمن بر ارتفاعات روبه‌رو و ارتفاعات پشت، امکان زیر آتش گرفتن بچه‌ها وجود دارد؛ به همین دلیل، مرحله دوم کار را شروع کرد.

خاکریزی به طول چند کیلومتر در پشت خاکریز اول که از آن به‌عنوان خاکریز دوجداره یاد می‌شود، احداث نمود.

آن روز با تدبیر حساب‌شده شهید ساجدی، رزمندگان توانستند در برابر نیروهای دشمن مقاومت کنند و به پیروزی رسند.

  • منبع خبر : خبرگزاری فارس